ماتم...
شب بر شهر سایه افکنده بود ….
و بادآرام و پرغم ازلابه لای نخل ها می گذشت و کوچه های غم گرفته رادرمی نوردید...
ماه از کنج آسمان با چشمان گریان به زمین نگریست و اندوه بزرگی را
به دوش می کشید....سکوت در خانه امیرالمومنین سکنی گزیده بود...
و هر از گاه با ناله آهی میشکست...
قلب کودکان علی (علیه السّلام)را غباری از ماتم فراگرفته بود…
و رودی از اشک روی صورت کوچکشان خودنمایی میکرد…
فراق مادر مصیبتی عظیم بود که در خاطره ی هیچ یک از آنها نمی گنجید...
امیرالمومنین قامت همسر خویش را که دست جور و ستم پهلوی اورا شکسته بود…
به دوش میکشید...و می رفت...می رفت تا دور از چشم نامحرمان آن جسم پاک را
به آغوش خاک بسپارد و قصه ی عشق و محبت و وفاداری را برای همیشه در
صفحه ی تاریخ بنگارد....
آه... دشمن چه کرد با شما آل الله:(